مرا ماهیست در مشکوکه مشکین زلف پرچینش
به هر تارست صد تبت به هر چینست صد چینش
بتی دارم بر سوری بود یک باغ ریحانش
مهی دارم که بر طوبی بود یک راغ نسرینش
هوای باده گر داری ببوس آن لعل میگونش
شمیم نافه گر خواهی ببوی آن جعد مشکینش
بهشتی هست بس خرم که یک شهرست رضوانش
عروسی هست بس زیبا که یک ملکست کابینش
ز بس شرین زبان گویی طرب خیزست دشنامش
ز بس دلکش بیان مانا روان بخشست نفرینش
به عمان طعنه گو محفل ز لعل گوهر آمودش
به تبت خنده زن مجلس ز جعد عنبرآگینش
رخش ماهی بود رخشاکه ریحانست جلبابش
خطش مشکی بود بویا که کافور است بالینش
قدش سرویست بارآور که آمد بار خورشیدش
خدش گنجی است جان پرور که باشد مار تنینش
مرا با آنچنان قد باغ نفریبد به شمشادش
مرا با آنچان خد چرخ نشکیبد به پروینش
شکر خیزد دمادم تنگ تنگ از لعل جانبخشش
گهر ریزد پیاپی بار بار از کام نوشینش
تو گوی نعت دستور جهان دادند تعلیمش
تو گویی مدح سالار جهان کردند تلقینش
نتاج مجد و تاج نجد ابوالقاسم که از تابش
بر از آیینهٔ گیتی نما رای جهان بینش